نقش روی توام از پیش نظر می نرود


خاطر از کوی توام جای دگر می نرود

تا بدیدم لب شیرین تو دیگر زان روز


بر زبانم سخن شهد و شکر می نرود

عارض و زلف دو تا شیفته کردند مرا


هرگزم دل به گل و سنبل تر می نرود

مستی و عاشقی از عیب بود گو میباش


«در من این عیب قدیم است و بدر می نرود»

دوستان از می و معشوق نداریدیم باز


«که مرا بی می و معشوق بسر می نرود»

غم عشقش ز دل خستهٔ بیچاره عبید


گوشه ای دارد از آنجا به سفر می نرود